روزی که فرشته کوچولو ما صدرا بدنیا اومد
من تاروزشنبه 21 شهریور سرکاررفتم.روز یکشنبه یازدهم مهرماه 1389 باید می رفتم یزد نوبت عمل سزارین در بیمارستان دکتر مجیبیان داشتم ولی مثل اینکه صدرای مامان برای بدنیا اومدن خیلی خیلی عجله داشت و ما رو غافل گیر کرد یعنی روز جمعه 9 مهر ماه که من و بابایی مشغول تمیز کردن خونه بودیم و داشتیم خودمون رو برای روز یکشنبه آماده میکردیم ناگهان من احساس کردم که حالم خوب نیست خلاصه با بابا مسعود و خاله مهری رفتیم بیمارستان ووقتی که اونجا با تائید دکتر متوجه شدیم که وقت بدنیا اومدن پسر گلم رسیده سریع به طرف یزد حرکت کردیم (به همراه بابایی ،خاله مهری و دایی رضا ) ساعت 15:30رسیدیم یزد خیلی استرس داشتم .
من لباسهای اتاق عمل رو پوشیدم . من رو بردن اتاق عمل و خانم دکتر نیکوکار به همراه یه دکتر بیهوشی اومدند.داروی بیهوشی تزریق شد وعمل جراحی شروع شد.من از کمر بی حس شده بودم وهمه چیز رو می فهمیدم بالاخره نی نی دنیا اومد من صداشو شنیدم وازخوشحالی داشتم پردرمی اوردم آقای دکتر بیهوشی گفت می خوای ببینیش من با هیجان بسیارزیاد گفتم آره...
یه فرشته خیلی کوچولو که دستاش جلوی صورتشو گرفته بود اینقدر سفید وناز بود که شبیه یه فرشته کوچولو بود که فقط یه بال کم داشت.بالاخره انتظارها به پایان رسید ومن پسرم رودیدم .اولین دیدار اینقدر هیجان انگیز بود که محاله هیچ وقت یادم بره.بعد من تویه حالت خواب وبیداری رفتم ودیگه هیچی نفهمیدم. وقتی به هوش اومدم تو اتاق ریکاوری بودم .بعد منو به بخش منتقل کردن اونجا خاله مهری منتظرم بود . خاله مهری صدرای گلم رو دیده بود و چون تا فردا زمان ملاقات ، بابایی نمیتونست بچه رو ببینه خاله مهری از فرشته کوچولو عکس گرفته بود و نشون بابایی داده بود .
صدرای عسل من زمان تولد3 کیلو 400 گرم وزن و ۵3سانتی مترقدودور سر۳۴سانتی متر داشت.
اون شب رو من وخاله مهری با هزاربدبختی ونق نق های صدرا سپری کردیم حالم اصلا خوب نبود و صدار هم همش گریه می کرد . یازدهم مهریعنی دو روز بعد دکتر اومد من و صدرا رو ویزیت کرد و ما مرخص شدیم . وقتی رسیدیم خونه همه منتظرمون بودن و از دیدن فرشته کوچولو خیلی ذوق زده و خوشحال شدند .
عکسهای یک روزگی صدرا در بیمارستان مجیبیان یزد
چقدر ناز خوابیده .......