صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

صدرا عزیز دل مامان و بابا

صدرا کوچولو کارمند میشود

  صدرا جون مامان در شرکت پنجشنبه بیست و سوم آذر 91 صدرا همراه بابا مسعود اومدن شرکت دنبال من که با هم بریم بیرون . منم از فرصت استفاده کردم و یک نیم ساعتی صدرا رو آوردم داخل شرکت تا از نزدیک محل کار مامان رو ببینه آخه تازگیها میگه برو شرکت و بلافاصله بعدش با اون زبون شیرینش میگه منم میام . این شد که گفتم بذار از نزدیک ببینه شرکت یعنی کجا . اولی که اومد و همکارام رو دید خجالت کشید اصلا سرش رو بالا نمی گرفت ولی کم کم یخش آب شد دیگه کسی نبود جلوی شیطنتهای صدرا رو بگیره .رفتیم تو محوطه شرکت پشت ستونها یک کم با پسرم دالی موشی بازی کردیم که کلی خندید و بهش خوش گذشت بعدش هم بیست تا پله رو سه چهار بار رفت بالا و اومد...
26 آذر 1391

تولد 2 سالگی صدرا

تولد 2 سالگی آقا صدرا  امسال تولد 2 سالگی صدرا رو بخاطر اینکه مادر بزرگم فوت کرده بودند ( خدا رحمتشون کنه ) و نمیتونستیم جشن بگیریم خیلی خصوصی گرفتیم . یعنی پسرم در حقیقت 2 سالگیش 2 تا جشن تولد خیلی کوچولو ولی خوب داشت . یکی از جشن تولدهاش اینطوری بود که : یکشنبه شب  9 مهر 1391 بابا جون و مادر جون با عمه الهه به همراه کیک تولد و کادوهای تولد پسر گلم  اومدن خونه ما و حسابی صدرا رو سوپرایز کردن و یک جشن تولد کوچولو برای پسر قشنگم گرفتن دستشون درد نکنه زحمت کشیدند . و حسابی صدرا خوشحال شد و ذوق کرد . عکسهای منتخب از تولدی که باباجون و مامان جون برای صدرا زحمت کشیده بودند . جشن تولد دومش هم اینطوری بود که :...
13 آذر 1391

تولد یک سالگی صدرا

٨ مهر 90 تولد یکسالگی پسر گلم رو با یک مهمونی کوچیک که مادربزرگها ، پدر بزرگها ، خاله ها ، عمه ها ، عمو و دایی  حضور داشتند جشن گرفتیم . جشن تولد واقعی پسرم 9 مهر بود ولی بخاطر اینکه روز جمعه باشه مجبور شدیم یک روز جلوتر جشن بگیریم . خیلی خوش گذشت و همه حسابی زحمت کشیده بودند و برای صدرای گلم کادو های قشنگ قشنگ آورده بودند .  با تشکر از همه ...............  آقا صدرا ولی شما اون روز بد خواب شده بودی و خیلی بداخلاق بودی . تو گریستی ... خدا تو را دید ... آسمان لرزید... نزدیک پاییز بود ... بر زمینیان بارید ... و من عاشق شدم و چتر خویش را بی آنکه تو بفهمی برای یک عمر بر سر تو و تو را در پناه خو...
13 آذر 1391

سفر به تهران

خاطرات سفر صدرا به تهران 10 اردیبهشت 1391 ، آقا صدرا  به همراه مامانی و بابایی راهی تهران شدی هم به قصد نمایشگاه کتاب ( چون بابایی چند سال بود نمایشگاه کتاب نرفته بودند و حسابی دلشون هوا کرده بود ) و هم به قصد تفریح و دیداری از خانواده عمو احسان و خاله نفیسه و دختر خشکلشون طهورا خانوم ( طهورا 5 ماه از از صدرا کوچیکتره و حسابی ناز و مامانیه ) چون آقا صدرا اون موقع دقیقا یک سال و هفت ماه داشت و حسابی شیطون شده بود و میدونستیمون اگه با ماشین بریم با اون مسافت طولانی حسابی اذیتمون میکنه تصمیم گرفتیم با هواپیما بریم . صدرای مامانی ،  وقتی هواپیما پرواز کرد اصلا حالت خوب نبود وحسابی ترسیده بودی خلاصه تا تهران همش خواب بودی ....
30 آبان 1391

مشرف شدن صدرا کوچولو 8 ماهه به مکه مکرمه

فروردین 90 بود که بهمون خبر دادن که باید 10 اردیبهشت 1390 مشرف بشیم مکه مکرمه . آخه من وقتی مجرد بودم با خاله جون ها ( خاله مریم ، خاله مهری و خاله محبوبه ) ثبت نام مکه کرده بودیم ولی مثل اینکه قسمت بود پسر گلم هم بدنیا بیاد و با من بیاد به زیارت خانه خدا . خلاصه صدرای گلم من خیلی بخاطر تو استرس داشتم مخصوصا اینکه بابایی هم با ما نبودن . همش میترسیدم اون جا پسر گلم مریض بشه . خلاصه رفتیم خیلی خوش گذشت و آقا صداری شما اونجا حسابی مامان رو اذیت کردی ولی خاله جون ها خیلی کمکم کردن و حسابی از تو مراقبت کردند . اینهم چند تا عکس از صدرای گلم در مکه و مدینه صدرا در چند متری کنار کعبه صدرا چند تا دوست خارجی خشکل در مسجد ال...
29 آبان 1391