صدراصدرا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

صدرا عزیز دل مامان و بابا

جشن تولد سه سالگی صدرا

جشن تولد سه سالگی صدرا با تم باب اسفنجی صدرا جون پسرم این پست رو برات با دو ماه تاخیر مینویسم . امسال جشن تولد سه سالگیت رو با یکماه تاخیر با حضور پدربزرگها ، مادربزرگها ، خاله ها ، عمه ها و دایی و عمو جشن گرفتیم یعنی 9 آبان ماه . امسال تولدت کلی بهت خوش گذشت یعنی نسبت به دو سال پیش تازه معنی جشن تولد رو خوب فهمیده بودی و از همه مهمتر چون تم تولدت باب اسفنجی بود و اولین شخصیت کارتونی بود که تو شناختیش و دوستش داری . نمایی از تزئین مختصر اتاق قربون این صورت خشکلت بشم مامانی     پسرم چقدر آقا نشسته صدرا با دختر خاله نازش شیده و دختر عمه خو...
30 آذر 1392

تولد سه سالگیت مبارک

     تولد ، تولد ، تولدت مبارک پسر خشکلم ، صدرا جونم تولدت مبارک مامان امروز سه شنبه نهم مهرماه 1392 مصادف با تولد سه سالگی شما است . پسر قشنگم ببخشید جشن تولدت رو نمیتونستم همین امروز بگیرم و مجبورم بخاطر حیاط سازی که داریم با دو سه هفته ایی تاخیر برای پسر نازم جشن تولد بگیرم . مامان جون امیدوارم سالهای ، سال با شادی و سلامتی زنده و پاینده باشی .   ...
9 مهر 1392

عکسهای آتلیه

عکسهای آتلیه ص درا جون ، بالاخره مامان موفق شد بعد از گذشت 2 سال و 8 ماه شما رو ببره آتلیه برای عکس گرفتن . مامان رو ببخش که جهت بردن شمابه آتلیه اینقدر دیر بهم گشتم   ولی باور کن هر موقع نیت میکردم برم یکجوری میشد که قضیه کنسل میشد ولی پسر نازم ناراحت نباش تا بگی خودم تو خونه ازت عکس گرفتم .  با خاله محبوبه تصمیم گرفتیم که با هم بریم آتلیه که هم از شما پسر گلم و هم از رز کوچولو ( دختر خاله صدرا ) عکس بگیریم . خلاصه پنجشنبه 9 خرداد 92 آقا صدرا اولین آتلیه زندگیش رو رفت . آقا صدرا  اینقدر مثل همیشه تو عکاسی شیطنت و بازیگوشی کردی که هم عکاس و هم مامانی رو دیونه کرده بودی حواست به همه کار بودی غیر از عکس گر...
29 خرداد 1392

خدا حافظ پوشک

خدا حافظ پوشک صدرا جون تصمیم گرفتم امسال تعطیلات عید پروژه از پوشک گرفتن شما رو شروع و تا آخر تعطیلات هم سعی کنم با موفقیت تمومش کنم . چون با وجود اینکه من تمام مدت سال رو باید برم سرکار برم این بهترین فرصت بود هم شما دیگه 2 و سال و نیم داشتی و هم مدت زمان زیادی میتونستم خودم کنارت باشم و این آموزش رو بهت بدم . ولی با شناختی که ازت داشتم میدونستم کار سختی در پیش دارم . خلاصه با توکل به خدا و با وجود دلهره ایی که داشتم و پس از مطالعات زیاد در کتابها و جستجو  در اینترنت در خصوص انتخاب بهترین روش برای نحوه آموزش کودک در خصوص از پوشک گرفتن بچه شروع کردیم . با وجود تمایل زیادی که بابا مسعود برای رفتن به مسافرت در تعط...
17 فروردين 1392

نوروز 92

نوروز 1392 این سومین ساله که پسر گلمون صدرا در کنار من و باباش سر سفره هفت سین عید حضور داره پسر نازم امیدوارم همیشه با سربلندی ، سعادت و سلامتی در کنار سفره هفت سین حضور داشته باشی . امسال من و بابا مسعود تا روز 28 اسفند ماه سر کار بودیم . از اونجایی هم که سال 91 سال کبیسه بود خلاصه ما فشرده خودمون رو برای تحویل سال 92 آماده کردیم . لحظه تحویل سال 92 روز چهارشنبه 30 اسفند 91 ساعت 14 و 31 دقیقه و 56 ثانیه بود . بعد از خوردن ناهار سه تایمون سر سفره هفت سین نشستیم و سال رو به امید داشتن سالی خوب آغاز کردیم . بعدش هم کلی زدیم و رقصیدیم و به پسر گلم عیدی دادیم و آماده شدیم که بریم خونه بزرگ ترها . روزها به دید و بازدید گذشت...
17 فروردين 1392

دایره لغات صدرا

                           صدرا جون مامان برخلاف همه کارهاش یعنی ( نشستن در 8 ماهگی - دندان در آوردن 14 ماهگی- راه رفتن 18 ماهگی ) که همه اینها رو دیر انجام داد پسرم خیلی زود حرف زدن رو شروع کرد . زیر 1 سال شروع به کلمه گفتن کرد و 2 سالگی کاملا مسلط به جمله سازی بود . حالا یک لیست از کلمه های تابه تایی که با اون زبون شیرینش میگه تهیه کردم شاید وقتی پسرم بزرگ میشه و میخوندشون براش جالب باشه      صدرا و دایره لغاتش   1-      ...
11 دی 1391

روزی که فرشته کوچولو ما صدرا بدنیا اومد

من تاروزشنبه 21 شهریور  سرکاررفتم.روز یکشنبه یازدهم مهرماه 1389 باید می رفتم یزد نوبت  عمل سزارین در بیمارستان دکتر مجیبیان داشتم  ولی مثل اینکه صدرای مامان برای بدنیا اومدن خیلی خیلی عجله داشت و ما رو غافل گیر کرد یعنی  روز جمعه 9 مهر ماه که من و بابایی مشغول تمیز کردن خونه بودیم و داشتیم خودمون رو برای روز یکشنبه آماده میکردیم ناگهان من احساس کردم که حالم خوب نیست خلاصه با بابا مسعود و خاله مهری رفتیم بیمارستان ووقتی که اونجا با تائید دکتر متوجه شدیم که وقت بدنیا اومدن پسر گلم رسیده سریع به طرف یزد حرکت کردیم (به همراه بابایی ،خاله مهری و دایی رضا ) ساعت 15:30رسیدیم یزد خیلی استرس داشتم . من لباسهای اتاق عمل رو پوشیدم...
11 دی 1391